بی فر و شوکت و عظمت. بی شکوهی و جلال. که فرهی ندارد: کسی را که وام است و دستش تهیست به هر جای بی ارج و بی فرهیست. فردوسی. چنین گفت کاکنون شود آگهی بدین ناجوانمرد بی فرهی. فردوسی. و رجوع به فرهی شود
بی فر و شوکت و عظمت. بی شکوهی و جلال. که فرهی ندارد: کسی را که وام است و دستش تهیست به هر جای بی ارج و بی فرهیست. فردوسی. چنین گفت کاکنون شود آگهی بدین ناجوانمرد بی فرهی. فردوسی. و رجوع به فرهی شود
مرکّب از: بی + فرزند، کسی که دارای اولاد نباشد. (ناظم الاطباء)، بلاعقب. بی خلف. ابتر. عقر. هبول. (یادداشت مؤلف) ، اضطراراً و باکراه. (منتهی الارب) ، ناگهان. (آنندراج)، رجوع به قصد شود، بی نشان. بی علامت. مجهول. رجوع به قرینه شود
مُرَکَّب اَز: بی + فرزند، کسی که دارای اولاد نباشد. (ناظم الاطباء)، بلاعقب. بی خلف. ابتر. عقر. هبول. (یادداشت مؤلف) ، اضطراراً و باکراه. (منتهی الارب) ، ناگهان. (آنندراج)، رجوع به قصد شود، بی نشان. بی علامت. مجهول. رجوع به قرینه شود